معرفی و دانلود رمان ژالین از مریم پیروند
معرفی و دانلود رمان ژالین از مریم پیروند رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان ژالین از مریم پیروند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
یاشار رئیس سخت و نفوذ ناپذیری که بدون شناخت دقیق از تیدای داستان، اونو توی شرکتش استخدام میکنه، تیدا که شخص خاصی در گذشتهی این آدم بوده، با نقشهای از پیش تعیین شده وارد شرکتش میشه و در یک مهمانی بزرگ، پیشنهادِ نامتعارفی بهش میده که یاشار رو وسوسه میکنه انجامش بده… چالش بین هردوشون براشون یه رابطهی ممنوعه رو رقم میزنه…
خلاصه رمان ژالین
با اومدن فریال یاشار و سپیده میزمون رو ترک کردند. تمام مدت چشمم به هر دوشون بود و نفهمیدم چی گفتن و چه جوری از کنارمون گذشتند فقط با سقلمه ی سیروان به خودم اومدم و وقتی نگاهش کردم زیرلب آروم زمزمه کرد: خودتو جمع کن اینقدر ضایع زل زدی بهشون. فریال که گفت: پس نمیری آقاسیروان؟ از هپروت اومدم بیرون:- کجا بره؟ -وا !! کجایی تو؟ آقای اردلان گفت بره، میخواد با یه جمع بزرگ آشناش کنه. سیروان تاسف آمیز سرش رو برام تکون داد و یقه ی کتش رو مرتب کرد و از کنارم رد شد. به دور شدنش خیره شدم در حالی که هنوز فکرم پیش یاشار و سپیده بود.
چقدر این لحظه بهم سخت گذشت در یک لحظه مثل یه زلزله از درون تخریب شدم و دوباره خودم رو بازسازی کردم. دیدن سپیده کنارش حالم رو بد می کرد، من برای چی اینجام؟ مگه نیومدم تا زندگی یاشار رو خراب کنم؟ مگه نمی خوام خیانت کثیفش رو برای سپیده رو کنم؟ این همه عذاب و درد رو رنج رو متحمل شدم تا برسم به این سکانس و حالا خیلی راحت از دستش بدم؟ اصلا فراموش کردم فریال کنارمه. با اون کفش ها، دامن لباسم رو کمی بالا کشیدم و رفتم به قسمتی که یاشار و سیروان کنار جمعی ایستاده بودن. منتظر شدم تا یه جای خلوت گیرش بیارم و بتونم نقشه ام رو به
انجام برسونم. اونقدر اونجا ایستادم و کشیک دادم که بالاخره به سمت راهرویی حرکت کرد. همین که دیدم داره تنها به طرف اون راهروی باریک میره سریع پشت سرش حرکت کردم… من اومدم تا به حقم برسم به تمام چیزهایی که از منو بچگیم دزدیده شدن. مستقیم به سپیده نگاه کردم میخواستم در حین رفتن توی اون راهروی تاریک طوری مرموز و زیرکانه رفتار کنم که اون به رفتنم شک کنه و پشت سرم بیاد تا شاهد یه صحنه خیانت از نامزدش باشه. پشت دری ایستاد و کارتش رو از جیبش در آورد:- آقای اردلان؟ مکث ریزی کرد و با تاخیر روی پاشنه ی پا به طرفم چرخید و تا منو دید یه تای ابروش رو بالا برد…